{{::'controllers.mainSite.MainSmsBankBanner2' | translate}}
همیشه نباید حرف زد گاه باید سکوت کرد حرف دل که گفتنی نیست ! باید آدمش باشد کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد . . .
بهتمامِ لهجههای دنیا، دوستت دارم! حتا به لهجهی سکوت
سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به زندگی میاندیشم
سکوت … و دیگر هیچ نمی گویم …! که این بزرگترین اعتراض دل من است به تو … سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش
چه ناشیانه میمیریم، تو در خیره شدنهای هر روز من در آغوشِ سکوتِ شبها
این روزها زیادی ساکتم… حرفهایم نمیدانم چرا بجای گلو از چشمهایم بیرون می آیند…
بعضی حرفا رو نمی شه گفت،باید خورد!! ولی بعضی حرفارو،نه میشه گفت،نه می شه خورد! می مونه سردل! میشه دلتنگی! میشه بغض! … میشه سکوت! میشه همون وقتایی که خودتم نمی دونی چه مرگته !!!
چند یک دقیقه می ایستم چند یک دقیقه سکوت می کنم چند یک دقیقه شکر می کنم که هستید. و من صبح ها پا می شوم و صورتم را با دستهای کسی می شویم که گناه گریه هایم را به گردن نمی گیرد!
چقدر سخت است که لبریز باشی از «گفتن» ولی … در هیچ سویت محرمی نباشد …
بغضم را خودم گریه خواهم کرد… سکوتم را هم خودم می نویسم … دست هایم اما … التماس دعا دارند …
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
ترجیح میدم سکوت کنم... چون اونیکه باید حرفامو بشنوه دیگه نیست...
سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید. در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.
سکوت ساحل واقعا زیباست و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره …
آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.
همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.
همیشه نباید حرف زد گاه باید سکوت کرد حرف دل که گفتنی نیست ! باید آدمش باشد کسی که با یک نگاه کردن به چشمت تا ته بغضت را بفهمد . . .
بهتمامِ لهجههای دنیا، دوستت دارم! حتا به لهجهی سکوت
سرتاسر این پهنه درد پر از سکوت است فقط قلبهای ما است که میخواند در کنار رودی از مرگ به زندگی میاندیشم
سکوت … و دیگر هیچ نمی گویم …! که این بزرگترین اعتراض دل من است به تو … سکوت را دوست دارم به خاطر ابهت بی پایانش
چه ناشیانه میمیریم، تو در خیره شدنهای هر روز من در آغوشِ سکوتِ شبها
این روزها زیادی ساکتم… حرفهایم نمیدانم چرا بجای گلو از چشمهایم بیرون می آیند…
بعضی حرفا رو نمی شه گفت،باید خورد!! ولی بعضی حرفارو،نه میشه گفت،نه می شه خورد! می مونه سردل! میشه دلتنگی! میشه بغض! … میشه سکوت! میشه همون وقتایی که خودتم نمی دونی چه مرگته !!!
چند یک دقیقه می ایستم چند یک دقیقه سکوت می کنم چند یک دقیقه شکر می کنم که هستید. و من صبح ها پا می شوم و صورتم را با دستهای کسی می شویم که گناه گریه هایم را به گردن نمی گیرد!
چقدر سخت است که لبریز باشی از «گفتن» ولی … در هیچ سویت محرمی نباشد …
بغضم را خودم گریه خواهم کرد… سکوتم را هم خودم می نویسم … دست هایم اما … التماس دعا دارند …
گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی …
ترجیح میدم سکوت کنم... چون اونیکه باید حرفامو بشنوه دیگه نیست...
سکوت؛ در آن می توان شکفت، شکست، خندید، بارید، ترسید، شنید. در او می توان نشست و هیچ نگفت و تنها در سکوت است که می توان فاصله ها را با گوهر خیال، پیوند داد.
سکوت ساحل واقعا زیباست و سکوت زمانیکه یه نوای زیبا به گوش میرسه و همه ی وجود آدم رو در بر میگیره …
آدم های خسیس، ممکن است بی بهانه حرف بزنند، ولی بی بها، سکوت نمی کنند.
همیشه گفته اند، از آن نترس که های و هو دارد، از آن بترس که برّوبرّ، نگاهت می کند و در سکوت، برایت نقشه ای شیطانی می کشد.
{{::'controllers.mainSite.SmsBankNikSmsAllPatern' | translate}}